𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱𝘆 𝗧𝗲𝗮𝗿𝘀

⭒𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗴𝗼𝗱⭒

من؛

با اشتباهات زندگی‌اش می‌زیست، و با حالی نابسمان روزهایش را شب می‌کرد؛

با حسرتِ «کاش آن کار را نمی‌کردم» زندگی می‌کرد، و بدون امید به چیزی، زندگی‌اش می‌گذشت؛

درس می‌خواند، نمی‌دانست برای چه؛

با دیگران دوست می‌شد، می‌دانست که همه‌شان رفتنی‌اند؛

سال‌ها می‌گذشتند، بی‌آنکه حتی یک خاطره‌ی خوش داشته باشد که با خود بگوید «این خاطره‌ ارزش یک بار به گذشته برگشتن را دارد»؛

این داستان من است، منی که دیگر منِ قبلی نیست..

 

- Hiroko -