𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱𝘆 𝗧𝗲𝗮𝗿𝘀

𝓘 𝓱𝓪𝓽𝓮 𝓶𝔂𝓼𝓮𝓵𝓯 𝓲𝓷 𝓮𝓿𝓮𝓻𝔂 𝓼𝓲𝓷𝓰𝓵𝓮 𝔀𝓪𝔂

تنهایی

تنهایی؛

نمیدونم راجع بهش باید چی بگم..

گاهی وقتا بهم آرامش می‌ده، اینکه هیچ‌کس دور و برم نیست و آرامش دارم.

اما گاهی وقتا هم واقعا ازش خسته می‌شم؛ از اینکه هیچ‌کی رو ندارم که بگم «اون هست»..

 

- Hiroko -

من؛

با اشتباهات زندگی‌اش می‌زیست، و با حالی نابسمان روزهایش را شب می‌کرد؛

با حسرتِ «کاش آن کار را نمی‌کردم» زندگی می‌کرد، و بدون امید به چیزی، زندگی‌اش می‌گذشت؛

درس می‌خواند، نمی‌دانست برای چه؛

با دیگران دوست می‌شد، می‌دانست که همه‌شان رفتنی‌اند؛

سال‌ها می‌گذشتند، بی‌آنکه حتی یک خاطره‌ی خوش داشته باشد که با خود بگوید «این خاطره‌ ارزش یک بار به گذشته برگشتن را دارد»؛

این داستان من است، منی که دیگر منِ قبلی نیست..

 

- Hiroko -