دلِ گرفته؛

خودمم نمیدونم چمه و دقیقا کجای دلم به چه دلیل گرفته؛
پس چجوری باید انتظار داشته باشم کسی حرفامو بفهمه و بهم کمک کنه؟
مسخرست...ولی واقعا به شنیده شدن نیاز دارم..
چیزی که هیچکس ازش بر نیومد..
- Hiroko -
خودمم نمیدونم چمه و دقیقا کجای دلم به چه دلیل گرفته؛
پس چجوری باید انتظار داشته باشم کسی حرفامو بفهمه و بهم کمک کنه؟
مسخرست...ولی واقعا به شنیده شدن نیاز دارم..
چیزی که هیچکس ازش بر نیومد..
- Hiroko -
از آدم اضافه بودن در همهی دوستیها خسته شدم، دلم میخواد یکی پیدا بشه که من تنها دوست صمیمیش باشم، نه یکی از دوستهای صمیمیش..
من مثل نقش فرعی داستانی میمونم که حضورش کمرنگه، آدمی که اگر نباشه هم روز دیگران میگذره، اگر نباشه هم...کسی ناراحت نمیشه؛
همه فقط وقتی به شنونده نیاز دارن یاد من میفتن و همیشه هم انتظار دارن که بهشون گوش بدم..
خستهام؛ خستهام از این زندگی که هیچیش قشنگ نیست، زندگیای که در اون هیچ مزهی خوشیای نچشیدم.
واقعا داشتن یه آدم خوب پیشت انقدر سخته..؟
- Hiroko -
همین چند روز پیش از یکی از دوستای صمیمیم ضربهای خوردم که تا به حال از دشمنام نخورده بودم...اینکه دقیقا از همون آدمی که فکر میکردی با بقیه فرق داره آسیب ببینی درد داره، مگه نه؟
راستش بعد اون روز حس و حال بدم، بیشتر تو چشَم میاد؛ حتی دیگه بارون و آرامشی که تو وزش باد هست هم حالم رو خوب نمیکنه..
اما یه چیزی رو میدونم، اون هم اینه که من کسی نخواهم بود که ازش معذرت خواهی میکنم؛ اگه واقعا براش اهمیت داشته باشم خودش میاد و معذرت میخواد..
[البته که آدما جای خالی اطرافیانشون رو با آدمهای دیگه پر میکنن!]
- Hiroko -
گفتیم 1404 سال بهتری میشه، ولی این یکی هم همون روزای اول روی واقعیش رو نشون داد.